حالم خوب نیست ، قفسه سینم تیر کشید
روحم مرده ، صدای شکستن قلبم شنیدم
داییم زنگ زد درمورد یکی از بدترین آدمای زندگیمون میگفت که بیاید آشتی کنید
تمام بلاهایی که این انسان سرمون اورده بود دوباره یادم اومد
خسته شدم واقعا
نشستم سر نهار گریه کردن با مادرم
نمیتونم درست تایپ کنم تو بدترین روزای عمرمم
لطفا برامون دعا کنید