نمیدونم چرا امروز انقدر بی دلیل غمگینم
انگار غروب سنگیش رو، روی دوش من گذاشته
انگار تاریکی به زمین اومده ومنو از خودم گرفته
منو پرت کرده به حجم بی انتهای غم وتاریکی
حس بچه ای رو دارم که توی بازار دنیا
حال خوبش رو گم کرده
و غریب وتنها به دور بر نگاه می کنه
وچیزی جز هیاهوی بازار نمی بینه
حس گل فروشی رو دارم که گل هاش رو میفروشه
باهاش سیگار میخره
همه نداشته هاش رو دود می کنه
حس قمار بازی که زندگی رو بد باخته
بد باخته....