من شب دستام خارش پیدا میکنن بعدش انگشتر طلام رو تو خواب که خودم تو حال خودم نیستم در میارم
امروز دیدم نیست داشتم میگشتم من خیلی استرس داشتم چون مادرم و خانوادم به جای دلداری افزایش میدن که چرا حواس پرتی و من واقعا کم نکشیدم ازشون ناخودآگاه استرسی هستم آخرش داد زدم ولم کنننن خستمه بذار پیداش کنمممم ولم کن ..
و پیداش کردم آخرش اینقدر بهم فشار وارد شد سر چیز مسخره که گریه کردم تو خلوت خودم ..
از مامانم معذرت خواهی کردم چیکار کنم نمیتونم که از اول رفتار هاشو اصلاح کنم ..و اونم قبول کرد و اینا
الان همسایه ها نکنه شنیدن چون دیوار به دیوار هستیم خجالت میکشم ..
بچها واقعا خانوادم امن نیستن همش استرس داشتم نکنه جایی درش آوردم و گرنه بدبخت میشم