اصلا کاریم کرده با پدرش و خانواده پدریش بد باشه
حتی خودم دیدم ب عمو و بچه های عموش تهمت زد فقط بخاطر اینکه اب چشمشون بیفته
ی چیزیم گفت باور کردیم بعدا دیدیم اصلا اونطورم نبود
نمیدونم چیکارش کنم
همش از نگرانی های زیاااد خودش ب شوهرم میگه
انگار ما نگرانش نیستیم فقط بخاطر انکه شوهرم دلش بسوزه براش
چیکار کنم
اونم همش در حال مشورت کردن باهاشونه
هرجا باشیم تلفنی یا میره پیششون
خستم کرده مادرشوهرم تقصیرشه ب خودش وابستش گرده