یاد مجردی خودم افتادم
روم نمیشد حتی دوستامو بیارم خونه کلا 35 متر بود خونمون
دوتا پشتی داشتیم و 2 تا فرش فقط
تخت و مبل و... هیچ نداشتیم
هر وقت دوستام میگفتن میخوایم بیایم خونتون بند دلم پاره میشد و میپیچوندم.
کلی خواستگار پولدار داشتم که روم نشد راهشون بدم خونه
اخرشم مادرشوهرم کلی طعنه زد بهم بابت خونه بابام
ولی عزیزم ناراحت نباش مهم نیست این چیزا خب وقتی پول نیست نیست دیگه پدرت نمیتونه دزدی کنه که
میبینی دوستات شعور ندارن دعوتشون نکن