از وقتی عروسمون شده همزمان پدرمم کنسر روده گرفت
یه جای اینکه دوراننامزدی لذت ببرن بابامو بردن دکتر از این بیمارستان به اون بیمارستان کلا عکسای دورتن نامزدیشون بیشتر تو مراکز شیمی درمانیه هروقت مامانم خواست بابامو ببره نزاشت گفت داداشم ببره
در اخرم که فوت پدرم و ۳ ماه افسردگی و شک زدگی داداشم که رسما زندگیشون داشت از هم میپاشید که به لطف خدا و با کمکخودش و ما داداشم برگشت به زندگیش
الانم که بارداری سختش و استراحت مطلق
از خواهر برام بالاتره خدا حفظش کنه برامون
فقط امیدوارم بعد دنیا اومدن کوچولو لذت دنیا رو بچشن خییلی گذشتن از خودشون به خاطر ما🥲زندگی به کامشون ایشالله
میشه واسه سلامتی برادرزادم و زنداداشم یدونه صلوات بفرستین مرسی🩷