دو سال پیش سر ی ماجرایی من و همسرم تا مرز جدایی رفتیم ولی خب با ی سری اتفاقا ک افتاد و التماس های زیادددددد شوهرم و اینکه خودم هم صد درصد مطمین نبودم از این تصمیم ،،، برگشتم ...
ولی این وسط مخالفت پدر و برادرم رو داشتم و گفتن برگردی دیگه ما رو خط بزن ..منم واقعا نمیتونستم زندگیمو خراب کنم صرفا بخاطر اینکه اونا خوششون بیاد
خلاصه برگشتم و بعد از ۲ سال ارتباط نداشتن ، خودم پا پیش گذاشتم و تنهایی رفتم خونه شون ..
پدرم استقبال کرد ،،ولی برادرم ( مجرده ، شیش سال هم کوچیکتر از من )) وقتی شب از سر کار برگشت در رو ک باز کرد منو دید ( من سرم پایین بود داشتم با گوشی کار میکردم ) ،، مستقیم سرش رو پایین انداخت و ب حالت بی محلی فقط رفت کاپشنش رو برداشت از تاق و رفت بیرون از خونه...
یعنی در واقع در اعتراض به حضور من ،از خونه زد بیرون
خیلییی دلم شکست ولی خودمو کنترل کردم و بعد شام ،، خدافظی کردم و علی رغم اصرار های مامانم ، اومدم خونه خودم .... گفتم آخه وجدانم راضی نمیشه من اونجا بمونم بعد این خسته و گشنه تو خیابونا بچرخه چون من اونجام
نیاز داشتم باهاتون درد و دل کنم 😞😓😞😓😞😓😓