دلیلش رو نمیدونم ولی من به خواهر بزرگم شدید وابسته ام
انگار دل و دین منه و اگر ناراحتش کنم شب نمیخابم
من قبلا متاهل بودم و جدا شدم
تو تایپیک های قبلم توضیح دادم زندگیم رو که چیشد
تو اون سالهای سخت خواهرم هوام رو داشت
وقتی جدا شدم هم تا به الان که ۳سال شده پشتم وایساد من ۱۴ساله گوشی با پول خودم نخریدم همیشه خواهرم بهم کادو میده انقد ک مهربونه باهام و این یکی از محبتاشه
ما شوهرامون شریک بودن ینی در اصل من و خواهرم شریک بودیم که همه چیز رو مدیریت میکردیم
من طلاق گرفتم و از اون خونه و ماشین و باغ دست خالی با لباسای تنم اومدم خونه بابام
مرده بودم من اون روزا خواهرم من رو زنده کرد
۳سال گذشته و من یه ماشین خریدم ینی کار کردم و ذره ذره جم کردم و خواهرم هم کمک کرد من همه زندگیم همین ماشینه ینی جای شوهر دسته گل و خونه زندگی ای که از دست دادمه میشینم توش انگار رفتم تو خونه خودم
حالا اتفاقی که افتاده :
خواهرم امروز بهم گفت ماشینت رو میفروشی قرض بدی بهم من ۳ماه دیگه پس میدم؟ اول میخاستم بگم فکر نداره بیا ببر ولی بعد چند دقیقه گفتم قل میدی فقط ۳ماه طول بکشه؟خیلی دلم بهش خوشه مثل خونمه
گفت نه ناراحت میشی نمیخام
گفتم اشکال نداره بیا ببرش
دیدم پیام داد شوخی کردم بابا میخام بفروشم برات عوضش کنم مگه نمیخاستی عوضکنی
.
من خیلی رو خواهرم حساسم ناراحتم که با تردید جوابش رو دادم
باید همون اول میگفتم من و تو نداریم
نکنه از من دلخور شه انگار طاقت ندارم ناراحتش کنم
بنظرتون ازم ناراحته که با تردید جواب دادم؟