21 سالمه ولی اندازه زن 50 ساله غم و غصه دارم
منو خانواده ام نمیخواستن صرفا بخاطر که برادرم تنها نباشه منو اوردن همیشه ام چه تو روی خودم چه جلو دوست و غریبه و آشنا گفتن اینو که منو نمیخوان و داداشم یکچیز دیگست براشون بچه ام بودم اتفاقای وحشتناکی برام افتاد ولی هیچکس حرفامو نشنید جز کتکم هیچی ازشون یادم نیست من تپلم سر همین همیشه مسخرم میکنن یکم آرایش میکنم یا لباس روشن میپوشم منو به یکچیزی تشبیه میکنن میخندن یا میگن غولی هیچکدوم از کارا و اتفاقای منم براشون اهمیت نداشته 21 سالمه ولی تا سوپری ام بخوام برم باید جواب پس بدم هیچ دوستی ندارم رشتم دوست نداشتم تو خونه بودم 1 سال تموم شده بودم نوکر دست به سینه اخرم میگفتن وظیفته باید کار کنی باور میکنین حمومم میرم میگن چرا انقدر حموم میری یا دعوا میکنم مثلا پریود باشم نوار بهداشتی ازم میگیرن میگن خودت بخر اجازه کار کردنم بهم نمیدن بزور زحمت دانشگاه دولتی شبانه قبول شدم ولی هم بخاطر خرجش هم اینکه واقعا از نظر روحی خوب نیستم این ترم مشروط شدم ولی نمیدونن بچه ها من دوباره دوست داشتن باور کردم هردو بار دلم شکست همه دوستام یکی یکی ولم کردن اصلا اعصابم خورده خسته شدم دلم نمیخواد خودکشی کنم اما دلمم نمیخواد اینجوری زندگی کنم چیکار کنم