منت نیست میگم که بدونید
هر ماه تو تعطیلات صبح میاد شب میره
مامانم انقد احترامشو داره مثل خواهر خودش باهاش برخورد میکنه
میگم که محاااله نیاد و شام و نهار نمونه
بعد ما خونمونو سم زدیم بخاطر حشره
باهاشون تماس گرفتیم گفتیم امشب (بعد شام)
خونتون هستیم
گفت مریضم نیایین مریض میشین! خیلی رک
عموم چند دیقه بعد زنگ زد گفت بیایین قدمتون رو چشم
ما هم اماده شدیم دوباره زن عموم زنگ زد گفت ببخشید منو بچه ها مریضیم یه روز دیگه میگم بیایین
انقد بهمون بر خورد و ناراحت شدیم که حد نداره
دیگه با عمومم کاری نداریم
میتونست مناسبتر بگه
ما هم خیلی وقتا شرایط نداشتیم اما با جون و دل پذیرایی کردیم
ما خیلی سال پیش رفتیم خونشون
الانم نمیخواستیم نهار بمونیم
حالم ازش بهم خورد