امروز همش بدبیاری آوردم
یه خونه پیدا کرده بودیم بریم ببینیم اجاره کنیم زنگ زدیم بریم گفت اجاره رفته این دومین خونه ای بود نه از دست میدادیم.... انقدررررر ناراحت شدم که حد نداره
باردارم نوبت دکترم بود رفتم دکتر از حرص و جوش فشارمم بالا بود دکتر بیشعورم متنفرم ازش دوتا سوال ازش میپرسی عصبانی میشه یهو داد زد سرم همچن سردرد گرفتم
اومدم از دکتر بیرون یهو یه سگ بزرگ پرید جلوم انقدر ترسیدم وحشت کردم اومدم تو ماشین با شوهرم دعوام شد میگم تو میبینی سگه از روبرو میاد از ماشین پیاده نمیشی بگی بمن نیا میگه دست تکون دادم گفتم تو تاریکی من میبینم؟ حرصش درومد داد بیداد کرد منم گفتم حیوان بیشتر از تو مواظب بچشه کجا بزرگ شدی بهت یاد ندادن سر زن حامله داد نزنی.
انقدر حالم بده دلم میخاد بمیرممممممم از دست شوهرم
از زندگی متنفر شدم
دارم دق میکنم