من خيلي از دست خواهر شوهرم خسته شدم
از شوهرم بزرگتره ولي از شانس بد من طلاق گرفته و از اون بدتر همش آويزون يقه شوهر منه، تو اين ١٢ سال از زماني كه يادم مياد فقط شوهر من كاراشو كنه، مشكلشو حل كنه، به فكر بچه هاش باشه
يعني اين زن انگار أصلا پدر و مادر و خواهر و برادر ديگه نداره
شوهرم به خاطر اينكه خواهرش بيكار نباشه و خير سرش فكر و خيال نكنه چقد رفت پيش مديرش خم و راست شد تا كار واسه اين خانم رديف كنه، بعد اون كه شوهرم مستقل شد باز اين زن آويزون گردن شوهر من شد الان از شوهرم بار ميگيره ، از همه ارزونتر و بيشتر به اين خانم ميده
تا الان كه پسراش بزرگ شدن
هر غلطي اين پسرا ميكنن به شوهر من زنگ ميزنه
پول ميخوان به شوهر من زنگ ميزنه
چپه رو سنگ توالت ميشينن به شوهر من زنگ ميزنه و …
حالا اينا بماند، ناراحتي من از اينه كه شهريور رفتيم تا دريا متاسفانه پسرش انگشتر طلاي منو دزديد ، يه عذر خواهي خشك و خالي نكرد كه بگه زن داداش شرمنده اين اتفاق افتاد بخدا برام ماديات مهم نيست ولي آدم يه انتظاراتي داره حداقل به حرمت اينكه برادرت اين همه خدمت كرده بهت، واقعا خسته شدم دوستان دلم ميخواد اين زن از زندگيم دور بشه به نظرتون چيكار كنم كه حداقل آرامش روان داشته باشم