هیچوقت فکر نمیکردم از اون دختر درسخون و محبوب،که حرف هیچکس براش زره ای اهمیت نداشت به اینجا برسم....
شدم یه افسرده که تنها دستاوردش زنده موندنشه که اونم دیگه نمیکشم....
درس؟مستمر تاریخو۱۳شدم،ترمم میدونم گند میزنم،از مدرسه اخراجم میکنن
حرف مردم؟مهمترین بخش زندگیم شده،تک تک حرفا،جزئیات رفتارا،نگاها رو تحلیل میکنم
عذاب وحدان داره دیوونم میکنه...با کوچیکترین کاری عذاب وحدان ولم نمیکنه دیگه....
برا چی عذاب وحدان میگیرم؟باورتون نمیشه اما حتی اگه به یه فکککررر بی توجهی کنم،یا به یه فکر یا احساس بد بگم،بگم خوشم نمیاد از این فکر یا احساس...انقددد به این فکر میکنم که الان اون فکر و احساس،احساس کمبود میکنه،احساس ناکافی بودن....و همین کافیه تا از درسم بزنم و برم تو فکر...
دستام؟همش خط خطیه...دستای ظریفمو به فنا دادم...
پاهام؟رون پاهام پر از رد تیغ
شکمم؟دیگه یه نیمتنه نمیتونم بپوشم،همش رد تیغ...
(دوستان هیچجوره شرایط رفتن پیش مشاورو ندارم،چه املاین چه حضوری)