خونه پدر شوهرم بودیم خواهر شوهر کوچیکم که ازدواج نکررده به شوهرم گفت میخوام تو خونت تولد بگیرم دو سه تا از دوستامو دعوت میکنم اخه خونه ی خودشون یکم قدیمیه میخواست خونه ی ما بگیره ک جلو دوستاش زشت نباشه من خیلی بهم برخورد که به من نگفت اخه خانوم اون خونه منم باید با من هماهنگ میکرد نه با شوهرم من واسه خونه مشکلی نداشتم به خودمم خوش میگذشت اخه همسنیم باهمدیگه هم خوبیم منم چیزی نگفتم بعدش ک تنها بودیم توضیح دادم ناراحتیمو
گفتم باید به خواهرت بری بفهمونی باید بیاد از من اجازه بگیره نه تو اونم گفت باشه بهش میگم