منیه پسرو از صممیم قلبم دوسش داشتم جوری که پروش کرده بودم البته اونم یجورایی خوشش میومد و یه روز که زنگنمیزدممیگفت چرا نزدی و فلان ولی واسه ازدواج نخواس منو یعنی از اول گفت نمیخوامت من اصرار کردم و آخرش هم به نتیجه رسیدم که نمیشه ماله ما و خلاصه با سختی زیاد یدفعه رفتم اونم دبگه سراغی نگرفت ازم چون خیلی مغرور هم بود اینم بگم۸ سال خواستمشا ولی خب دیگه نمیخوامش