برای منم همین مشکل هست بابام چون باهام زندگی میکنه دلخور میشد نمیبرمش اما اول اینکه تا ثانیه اخر نمیگفتم وقت رفتنمم میگفتم شوهرم میگه تنها بریم.
اسی یک هفته دیگه به مادرت بگو لغوش کردیم و شوهرم گفت برام شیفت کاری زدن یا گفته کلا نمیرم . بزار ناامید شه که اگر دلش به سفره خودش با کاروان بره و نگه من منتظر شمام . از اونورم تا ثانیه اخر نگو میرم بعدم موقع راه افتادن بگو تو راهیم دیشب ساعت دو نصف شب شوهرم یهو گفت پاشو بریم حتی وسیله هامم درست جمع نکردم که نگه چرا خبر ندادی بگو خودمم شوکه شدم نصف شب گفت فقط دو دست لباس بپوش یه رب دیگه حرکته وسلام