سلام
چی بگم از کجا بگم
الان که دارم فکر میکنم حتی دوست ندارم بگم
خب اتفاقات بدی افتادن
جدید شون ماشینمون که مثل عروسکه اصن انگاری جون داره تصادف کرده حالش بده دلم براش تنگ شده خیلی بد مریض شده
دغدغه پولشو داریم نکنه بیشتر از یه مقداری بشه
دیگه حقوقی کلاف زندگی مونه نمیده البته خیلیه ها ولی بخدا که راضی آییم و شکرت ولی چی بگم از کجاش بگم به هر حال سخته خیلی هم سخته این موضوع جگرمونو سوزونده
بنده به این نتیجه رسیدم که حتی خودم خودمو دوست ندارم البته ار خیلی وقت پیش میدونستم
ناراحتم دیشب یه پیامی رد و بدل شد و همه ی ماجرا از بیخ ترکید و باعث شد تا صبح نخوابم و هر چی فکر میکردم چرا دلیلی نبود!
اصن انگاری یه چیزی شده
داشتم به مرور زمان این سیاهی روحم ترميم میشد اما انگاری خودن با دستای خودم باعث بیشتر هم بشکنه و خودم به خودم ظلم کردم
دیگه چی
امتحانای دانشگاهه هیچی بلد نیستم یعنی عملا هیچی و برگشتم به دوران امتحان نهایی هام و پنیک میکنم عزیزان حتی این ماجرا به شدت روی مامانم تاثیر گذاشته
دیگه مامانم بغلم نمیکنه نمیدونم چرا جدی نمیدونم قهرم نیستیم ها الان از اعماق وجود دوست دارم کنارم باشه به زبون هم میارم بعد نمیاد اصن بیاد بخوابه پیشم بگم گور پدر همه چی اصن همه چی به جهنم ولی خب نمیاد
واقعا چرا نمیاد؟ فردا پسفردا میگه من دوستت بودم چرا رفتی به فلانی گفتی من مامانت بودم ولی نگا اینجا نمیکنه که الان لَه لَه میزنم
دیگه هیچی
داداشم اومده خونه بعد از ۱۱۰ روز
و حس میکنم که دیگه نمیخوام بره دانشگاه یه شهره دیگه و دوست ندارم بره جدی واقعی من دارم میگم نره دقیقا عین موش و گربه بودیم و الان به خاطر شازده ۳ روزه غذا نخوردم ولی دوست ندارن بره اصن انگار همه چی در عین خرابی خوبه
دیگه والا بقیه رو دوست ندارم بگم
هعی بازم میگم ماشین مون
اصن بهش فکر میکنم دوست دارم برم بغلش کنم کنارش باهم گریه کنیم اصن این بچه منه من مامانشم
من براش برچسب خریدم
ای خدا برچسباش بخاطر تصادف خراب شدن
جدی الان گریه ام گرفته نباید اینجوری میشد اصن تقصیر ما هم نبوده یه خدا نشناسی از پشت زده بهمون
اصن بچه ام الان حالش خوب نیست
دورش بگردم چرا اخه