اگه حوصله نداشتید بخونید مهم نیست
موضوع جذابی نیست ، منم دنبال راه حل نیستم چون راه حل نداره صرفا میگم تا خودمو خالی کنم چون حوصله ندارم به بقیه بگم و حرف بشنوم
همیشه تو زندگیم میخواستم پدرم بهم افتخار کنه
پدر من کسیه که دوست و آشنا و فامیل سرش قسم میخورن ، ریش سفید فامیله .. پشت هممون بهش گرمه .. ولی هیچوقت ندیدم بهم افتخار کنه .. اونجوری که به خواهر و برادرم نگاه میکنه به من نگاه کنه
نه مثل خواهرم اعتقادات قوییی دارم که پدرم کیف کنه ، نه مثل برادرم تحصیلات خوب و شغل خوب دارم که سرشو بگیره بالا و بگه این دختر منه
همیشه دوست داشت مهندس بشم ، پس بخاطرش رفتم رشته ریاضی .. البته اون موقع ها انتخاب دیگه ای هم نداشتم یعنی برام مهم نبود
بعد گفت برو دانشگاه .. برای کنکوری هزینه کرد مهندسی کامپیوتر روزانه آوردم شهرستان بود .. هزینه خوابگاه و خرجم رو میداد برام هیچی کم نذاشت ...البته منم خیلی دختر قانعی هستم
سالهای دانشگاه اتفاقاتی افتاد که از لحاظ روحی بهم ریختم ( کسی که از بچگی دوستش داشتم و جزو نزدیک ترین کسانم بود و تو دانشگاه ما بود فوت شد ، بهمون تهمت دزدی زدن ، از رشتهم بدم نیومد و ۲ ترم مشروط شدم و آخر انصراف دادم )
خیلی تلاش کرد که متقاعدم کنه انصراف ندم ولی اون اواخر من از لحاظ روحی داغون شده بودم و آرامبخش میخوردم
ازدواج کردم و انصراف دادم و بچه دار شدم .. خوشحال شد ..
هنوزم که هنوزه منتظره من پشیمون شم و بگم چه غلطی کردم درسمو ول کردم ..
ولی من هنوزم به نظرم درست ترین تصمیم زندگیم رو گرفتم .
هنوزم که هنوزه میگه بیا برو درستو ادامه بده من هزینه تحصیلتو میدم
خواستم برم سر کار ، نشد چون بچم کوچیک بود
هر شغلی پیدا میکردم میگفت این کار در شأن تو نیست .. تو بیا برو درستو تموم کن من خودم کارت رو جور میکنم تو بانک و ..
آنقدر گشتم تا آخر تونستم تو یه موسسه برنامه نویسی به بچه ها یاد بدم
یکبار نگفت این چه کاریه کجاست چطوره فقط اولین بار که میخواستم برم گفت مراقب باش ، میخوای بیام باهات؟
حقوقش کم بود همین رو بهانه کرد .. ولی من ایندفعه سفت وایستادم و گفتم میخوام این کار رو انجام بدم چون بهم حس خوبی میده
حالا امشب داشتیم دربارهی کارایی که دخترم تازه یادگرفته انجام بده صحبت میکردیم ( بچه ها کلا تو سن دوسالگی به بعد خیلی باهوشن و سریع یاد میگیرن ) میگفت اگه مادر برای بچه وقت بزاره بچه ضریب هوشیش بیشتر میشه و پیشرفت میکنه .. فرق بچهای که باهوشه و بچه ای که ذهن تنبلی داره از همین جا هاست ..
البته اگه مادر بجای اینکه برای بچه های دیگران وقت بزاره ، برای بچه خودش وقت بزاره ..
بهش گفتم تیکه انداختنو دوست نداشتی ، چیشده یاد گرفتی ؟ گفت شوخی کردم
گفت خونه بخرید شوهرم مجبور کردم خونه بخریم
گفت پولاتونو جمع کنید با همسرم بحث میکردم که چرا پی اس ۵ خریدی
واقعا هم کمکمون کرد .. همسرم همیشه میگه اگه بابات نبود من الان به این زندگی نمیرسیدم .
ولی دیگه بریدم ، دیگه خستم
خستم از اینکه ده ساله همش به فکر اینم که با افتخار به دوستاش بگه دخترم فلان جا کار میکنه ..
به فکر اینم جوری زندگی کنم که راضی باشه ..