توی یه خانواده به شدت فقیر به دنیا اومدم.در حدی که تا ۶-۷ سالگیم از خودمون خونه نداشتیم و توی یه محیط شلوغ و به شدت پر تنش و پر از بی اخلاقی و تحقیر، توی خونه مادربزرگم، توی یه اتاق به شدت محقر زندگی کردیم.
اعتماد به نفس و عزت نفس من توی اون دوران آتیش گرفت.
کم کم بابام وضعش بهتر شد ولی هیچ وقت چیزی به ما نرسید و ما همیشه توی فقر و حسرت و سختی موندیم.
حتی همین الان که حسرت خریدن یه دست لباس دارم.
الان ۳۲ سالم شده.
میدونم دیگه دیره واسه همه چی.
دلم یه شغل موجه و دولتی میخواست ولی دیگه براش پیر شدم.
دلم زندگی مستقل و ازدواج میخواست ولی میدونم نمیشه.
موندم بدون بخت و اقبال. بدون سابقه داشتن حتی یه خواهان یا خواستگار.
با قیافهای که خودم از خودم حالم به هم میخوره وقتی عکس و فیلمام رو میبینم.
و با قلبی که عاشق یه پسره که هزاران فرسخ ازم سر هست و لایق بهترین دختر😔😔😔😔😔
آخه من چرا خلق شدم؟ چرا زنده ام؟
چه امیدی دارم؟
چرا خدا هیچ وقت برای من نخواست؟ 😔