رفتم بهش کامپیوتر یاد بدم مامانش اصرار اصزار که باید شام بمونیدر حالی که دوتا کوچه اونور تر فاصله دارن بعدش مامانش منو اورد رسوند درخونمون
بابام درو قفل کرده بود دیگه نیام خونه
خوبه من ازن دخترا نیستم وگرنه چکار میکرد بخدا
اینم از بابای بد خوابم نبر د امشب
دعا گنید یه شوهر خوب کنم برم