واقعا همینطوره
چند شب پیش پدر شوهرم توی یک بحثی گفت مثلا دختری که قبول کرده با یک پسر کارمند ازدواج کنه دیگه شرایط بهتر براش پیش نیومده و باید همین وضعو بپذیره
اصلا نمیدونم منظورش با من بود یا نبود
ولی از اون روز فکرمو بهم ریخته و به خودم گرفتم با اینکه شوهرمو دوست دارم
ولی از نظر مالی و شغلی من موقعیت بهتر هم داشتم
و چون فیس و هیکل خوبی دارم ( بخدا نمیخوام تعریف بدم 🤐) تو هر جمعی میرفتم همه چشما به من بود و خواستگاری میکردن
من ۲۲ سالگی عقد کردم چون شوهرم به دلم نشست همش این حرفش توی سرمه و این فکرو میکنم که اگه صبر میکردم خیلی گزینه های بهتر می‌تونستم داشته باشم
پسرایه الان دیگه ازدواج نمیکنن
خووم نتونستم تنهاییام رو درمان کنم بی کس مطلقم
بعد یکی میاد که باید پشت و پناه اون باشم
اون نماد پناه من باشه
من باید ازش مراقب باشم ....خیلی سخته
دلم بشدت گرفته از زندگیم..
کاری از دست هیچ کس بر نمیاد
شوهرم یه جور درگیره
پدرمادرم یه جور با مریضی درگیرن
خودم خواهر برادر ندارم
فامیل به درد نخور و نمیشه ازشون کوچیک ترین حمایت عاطفی یا روانی دریافت کرد
عجییییب داغونم تک و تنها وسط زندگی سر گردونم
#بخت_گشایی
🌸✨اگر قصد ازدواج دارد اما میسر نیست یک هفتہ بخواند↯
1⃣✨ ۷۰ آیة الکرسی
2⃣✨ ۷۰ سوره اخلاص
3⃣✨ ۷۰ ناس
4⃣✨ ۷۰ فلق
مجرب است✨
📚 ڪنوز آل محمد ص
✨
نگران نباش خودمون دست بکار میشیم شوهرت میدیم فقط خصوصیات بگو. فردا نگی نمیخوام
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز