ببین نوه اش رو دوست داره ولی دوست داشتنم حدییی داره دخترم یه هفته مریض بود به جان مادرم پیییییرم دراومد انقدر بهش رسیدگی کردم
شب یلدا رفتیم خونشون فرداش به شوهرم گفته یکم به بچه بررررس چقدر زرد شده غذای درست و حسابی به بچه نمیدین
امشبم زنگ زده ساعت ۱۰ هرکاری کردیم دخترم باهاش حرف نزد هی میگفت من خستم نمیخوام باهات حرف بزنم خب بچست
بعد شوهرم گوشیو گرفت پدر شوهرم میگه به بچه جرا یاد دادید میگه خستم از الان ....؟؟؟!!یعنی چه از این حرف خستم خوشم نمیاد
شوهرمم گفت دختر ما هنوز ۴ سالشه ما یادش ندادیم حتما حوصله نداره دیگه آدم مگه بچه ۴ ساله رو قضاوت میکنه...!
خلاصه که همه جووووره قضاوت میکنه بچه رو از بچگی
آخه کی از مادر پدر به فکر بچش هست دختر من تازه درست حسابی یاد گرفته جمله بگه خیلی از لغات رو اشتباه میگه
صبح تا شب خط کش و ذره بین گرفتن دستشون همه چیه بچه رو سانت میزنن و من و شوهرمو توبیخ میکنن
شما بودید چکار مبکردبد