با لحن عصبی و خشن گفت: چه غلطی تا الان میکردی؟
دستام میلرزید، چشام پر از اشک شده بود با صدایی لرزون گفتم: امروز تولدت بود، برات کادو خریدم، نگاه کن ببین!
نذاشت حرفمو کامل بزنم نیشخندی زد و ادامه داد: برا اهمیتی نداره، نیازی به مهربونیت ندارم! فهمیدیی؟ یا بفهمونمت؟!
- آبتین من...چیکارت کردم مگه؟
صداشو بالا برد و فریاد کشید: هه چیکار نکردی تو؟ با خودت چی فکر کردی؟ من بچم؟ تا کی میخوای هر***زه بمونی؟
اشکام همیمجوری سرازیر شده بود پهنای صورتم خیس خیس بود و میلرزیدم از ترس!
گفتم: من زنتم آبتین چی میگی؟ من نارام! میفهمی منو اینحوری شناختی چطوری میتونی؟
نزدیکم شد عصبی نفس کشید و با نیشخند گفت: تو؟ تو هر***زه ای بیش نیستی!
عقب تر رفتم تا جایی روی مبل پهن شدم
جلوم وایساد و نالید: من خیلی بی غیرتم
میخواستم با دستام خودمو بلند کنم که یهو زیر دستم خالی شد و افتادم زمین، دستمو از مچ گرف و هر ثانیه بیشر فشار میداد، تا حدی ک فکر میکردم الان دستم قطع میشه!
اه...یی بلند سر دادم ک ه حاصل درد بی اندازه ای بود ک به دستم فشار میاومد.
اونیکی دستشو روی دهنم گذاشت و گفت: صدات خیلی قشنگه؟ حالیته؟ نمیخوام بشنومت؟ ازت متنفرم؟
از درد داشتم میمردم اروم زیر لب گفتم: آبتین دستمو داری میشکنی!
دستمو محکم تر فشار داد و به زمین کوبید که جیغ دردناکی کشیدمو...
#نظر