از این چیزا زیاد سرم اومده یادم میاد از بس هیچی تو خونه نداشتیم ماکارونی رو همینجوری میجوشوندیم میخوردیم بدون هیچی
یه شب بابام اومد مرغ و گوشت گرفته بود تعجب کردیم گفت همرو بپز مامانم هم چیزی نپرسید همه رو پخت نگو عمه ام و مامانش و داداشاش رو دعوت کرده هعی