دیشب همه دور هم جمع بودیم بحث بچه شد منم دوسال از ازدواج گذشته هنوز بچه ندارم دلم نمیخواد یا اصلا آمادگی ندارم وگرنه مشکلی ندارم بحث کشیده شد سمت من من با خواهر شوهرم خیلی صمیمی ام مثل خواهرم برعکس با مادر شوهرم نه بعد همه گفتن تو چرا بچه دار نمیشی گفتم نمیخوام مادر شوهرم هم یه نگاه بدی بهم کرد بعد فردا دیدم شوهرم صبحونه آماده کرده رفتم خوردم بعد یه مزه ای میداد به شوهرم گفتم گفت نه هیچی نیست بعد رفتم سر گوشی دیدم خواهر شوهرم دیشب پیام داده بود هرچی محسن بهت داد و نخوریا چون دیشب مامان یه چند تا دارو بهش داد گفت زنت بچش نمیشه اینا رو بده بخوره درمون شه بعد ظهر که شوهرم اومد بهش گفتم گفت صلاحتو می‌خواسته چکار کنم الان یعنی مقصر خودمم؟
تاریخ عضویتت نمیذاره باور کنم
😶
توئم سم بریز تو چایی مادرشوهرت بگو دلم میخواست زود تر بری جهنم😘
چند سالته
وای چه دخالت گر
چه خواهرشوهر خوبی داری
شما به روی مادرشوهر نیار
اول باید با همسرت مشکل رو حل کنی. باید ایشون متوجه بشه مسائل خصوصی زندگی تون به هیچ کس دیگه ربط نداره. و بچه دار شدن فقط تصمیمش با شما دوتاست
نمیدونم چرا ولی من بدم نیومد قصد بدی نداشته خب حتما فک کرده بچه دار نمیشی
شوهرت بچه دوس داره زندگیت خوبه خب بیار یدونه
زیادی غیر قابل باور بود
ولی تلاشت ستودنیع
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز