امروز عصر با مامانم رفتیم کافه حیف اسم مقدس پدر
بابام زنگ زد به مامانم گف کجایید گف با من اومده کافه
بابام در اومد گف آره من میرم کار میکنم این دختره یا-بو خر بره حروم کنه 💔
مامانم شاغله از پورسانت خودش منو مهمون کرده بود.
دورش بگردم ب روم نیاورد پشت تلفن چی گفت اومدیم خونه دلش گرفته بود گف اینطور گف کوفتم کرد
خودش هیچی نخورد
اومدم خونه گفتم چرا اینطور گفتی مگه چیکارت کردم گف حیفه من برم کار تو یابو بخوری💔😭
بخدا هیچ دلخوری یا چیزی هم بینمون نبود
خیلی نامحسوس گف نون خور اضافی خونمی
بخدا فقط ۱۷ سالمه . 💔😭