2777
2789

پدرشوهرم چندروزه فهمیده سرطان داره یه هفتس خونمون اومده همش دنبال دوادکترشیم،سرطان پانکراس بدخیم داره

حالااین وسط ازروزی که پدرشوهرم مریض شده مادرشوهرم ازاولش فقط نشست زیرپای شوهرم گریه کرد که اگه بابات بمیره باید شمابامن زندگی کنین من مثل بقیه نیستم من تنهامیترسم زندگی کنم... حالا الان ماتواتاق درازکشیدیم یهواومدتواتاق نشست گریه کردکه اگه بابات بمیره من تنهانمیتونم باید شمابامن زندگی کنین،

منم ازاول باشوهرم قیدکرده بودم که من هیچوقت باکسی قاطی زندگی نمیکنم

بعدمنم الان باشوهرم صحبت کردم گفتم مامانت ازروزاول ذره ای بفکربابات نبوده فقط بفکرخودشه درصورتی که خیلی سرحاله ومیتونه تنهازندگی کنه ولی همش میخادخودشوبه ماچسب کنه،من ازاول بهت گفتم نمیتونم قاطی زندگی کنم چرا ازالام توجیهش نمیکنی بعدیهوبرداشت گفت فکرکردی من اونومیندازم دنبال تومیام گفت هرجادوسداری برو من بامامانم زندگی میکنم

یعنی دلم میخا فقط همین الان بزارم برم ازین خونه

میخام برم خونه مامانم دیگ نیام

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

از همین الان خدا بهت صبر بده... مادره با اشک های تمساحش چنان موندگار شه پشمات بریزه

دقیقا بخدا فقط اشک تمساح میریزه فقط میخاد خودشولوس کنه شوهرم نازشوبکشه خودشوبه موس مردگی زده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز