ماجرا مال چند وقت پیشه . تازه مامانم ب من گفت دارم دیوونه میشم انگار دارن خفم میکنن . تصمیم گرفتم برم دم خونه مغازه داره هر چی لایقش بارش کنم
یکی از آشناهای مامان بزرگم مغازه لوازم خانگی داره . خواهرم چند وقت پیش میره کلی خرید میکنه وسیله های خرده ریز آبکش استیل و خرد کن برقی و رنده همه کار و چند تا این مدل چیزای کوچیک. بعد از خانمه میپرسه فلان سرویس پذیرایی رو یادته تو جهیزیه ام ازت خریدم . میوه خوریش شکسته از دست افتاده میتونی برام پیدا کنی
خب؟
خوب
خو
ادامه؟
خانمه میگه از اون سرویس فقط یه دونه میوه خوری و یه دست پیش دستی مونده برامون . خواهرام میگه کلی خوشحال شدم گفتم چه خوب برو بیارش اونم میبرم همون یه دست پیش دستی رو هم بیار . خانمه میگه تو انبارمونه باید برم بیارم . بعد ب خواهرم میگه میشه بیرون وایستی ؟ خواهرم میگه من از همه جا بی خبر اومدم بیرون بعد زنه مغازه رو قفل کرد رفت انبار برام جنس رو بیاره
بقیش ؟
تا اینجا که عادیه
خوب
؟؟
سر ظهر بوده هیچکس جز خواهرم مغازه نبوده ساعت ۱ و نیم اون حدودا . بعد این زنه عوضی فامیل مامان‌بزرگ کاملا خانوادگی مارو میشناسه تمام مجلس هامون اومده میدونه ما آدمی نیستیم سر سوزنی مال کسی رو دست بزنیم مکه خواهرم دزد بوده ترسیده از مغازش چیزی کش بره ؟ گفته بیرون باشه بعد درو قفل کرده رفته ؟؟؟؟
خب اگه وفتی خانم فروشنده نبود و مشتری دیگه ای میومد داخل چی؟
