ماجرا مال چند وقت پیشه . تازه مامانم ب من گفت دارم دیوونه میشم انگار دارن خفم میکنن . تصمیم گرفتم برم دم خونه مغازه داره هر چی لایقش بارش کنم
یکی از آشناهای مامان بزرگم مغازه لوازم خانگی داره . خواهرم چند وقت پیش میره کلی خرید میکنه وسیله های خرده ریز آبکش استیل و خرد کن برقی و رنده همه کار و چند تا این مدل چیزای کوچیک. بعد از خانمه میپرسه فلان سرویس پذیرایی رو یادته تو جهیزیه ام ازت خریدم . میوه خوریش شکسته از دست افتاده میتونی برام پیدا کنی