من امروز به مادرم گفتم که خواستگار سابقم رو دوست دارم و ازش خوشم میومده
مامانم گفت چرا اون موقع نگفتی گفتم به من نگفته بودید
من دلم گرفته
چقدر دوست دارم باهاش ازدواج کنم از یه جا می گن متاهله
از یه جا دیگه می گن نه مجرده هنوز
من سرکارش چند بار به بهانه کاری رفتم
داداش من دیده
اونم دیده مغازه مادرم به بهانه خرید و خودی نشون دادن دوبار رفتم
دیگه نمی دونم چیکار کنم دلم گرفته
می شه نفری یه صلوات بخونید برام بهم دیگه برسیم