پسرم ۹ سالشه خیلی با ادبه حتی ی تو به من و پدرش و اطرافیان نگفته ولی امروز که از مدرسه اومد اول که سلام نکرد بعد لباس هاشو پرت کرد در صورتی که قبلن تا میومد لباساشو تا میکرد میزاشت داخل کمدش من سعی کردم بهش گیر ندم گفتم شاید حالش خوب نیست رفت تو اتاقش گفتش که مریم اسمم مریم گفتش مریم گاوه من میرم تو اتاقم بازی کنم بازم تحملش کردم هیچی نگفتم موقعه ناهار بود به منو باباش پر خاش کرد گفتش که شما گدایین این چه ناهاری پختی بعد من بهش گفتم هرچیزی که دوست داری برای شام بگو برات درس کنم گفت تو زر نزن بعد باباش یکی زد تو گوشش عذاب وجدان دارم بخاطر کار شوهرم خودم میخاستم باهاش اروم حرف بزنم ببینم چشع خیلی دلم برا بچم سوخت😔💔