بعد از خواستگاری و جواب"بله"گرفتن ،نوبت به شب مایه آوردن میرسید.من شب مایه آوری گلناز را برایتان میگویم:
شب جمعه پاییزی برای این مراسم در نظر گرفته شده بود.
آن شب ،خیلی زود شام خوردیم و بساط سفره جمع شد.
مادر و خواهرانم پتوهایی با ملحفه تترون سفید در کنار دیوار پهن کردند و پشتی های روی آن گذاشتند
آن موقع ظرفهای بلوری پایه دار قشنگی داشتیم.
ظرفها کوچک بود .
برای هر نفر چند تکه انار و یک خوشه انگور گذاشتند
چای دم کردند و استانهای کمر پاریک لب طلایی را از یخدان بیرون آوردند.
چند عدد سینی چای برنجی داشتیم.
به شکل گل شش پر بودند.
در هر پر سینی عکس یک شاه قاجار با سبیل از بناگوش در رفته حک شده بودند.
قندان ها ولی بلور پایه دار بودند و در نداشتند.
اینکه خانواده عروس ظرف شیرینی بگذارد،مد نبود.
حتما خانواده داماد باید شیرینی می آوردند.
ما از شهر به خانه روستایی آمدیم .چون خانواده داماد میخواستند ساز و دهل بیاورند.
ما بچه ها گوش بزنگ بودیم که صدای ساز و دهل از سمت دیگر روستا کم کم به گوش رسید.
گلناز پیراهن سورمه ای قشنگی پوشیده بود.
موهایش را دخترانه دو گیس در دو طرف کرده بود.
کمی ماتیک و سرخاب زده بود.سرمه چشمانش هم بقدری بود که خیلی مشخص نبود.
اول دهل چی و سازنچی آمدند .همراهشان چند جوان که رقص دستمال میکردند.
بعد خانم های اقوام داماد با مجمعه هایی بر سر وارد شدند.
من اولین بار بود که جشن مایه آوری میدیدم.
توی مجمعه اول آینه ای به اندازه متوسط بود که قاب چوبی زیبایی داشت.
در مجمعه دوم قالبهای پنیر محلی بود که با سبزی کوهی مزه دار شده بود.
مجمعه سوم ، ظرف بزرگی از ماست و سر شیر بود.
مجمعه بعدی،سبزی خوردن فراوان و در بعدی ها سبزی پلو و سبزی آش بود.
اما بهترین مجمعه از نظر ما بچه ها مجمعه شیرینی بود که شیرینی زبان و نخودچی و پاپیون بود.
یک مجمعه پر از انار و سیب هم بود.
گلناز از پشت پنجره نگاه میکرد و اجازه بیرون آمدن نداشت.
داماد با کت تیره و پیراهن سفید،سه تیغه کرده با صورتی گلگون سر به زیر همراه اقوامش آمد.
پدرم دم در آمد و تعارف کرد.
....
بقیه را عصر مینویسم🥰