باید یه تماس اداری میگرفتم بابت مشکلی که واسه خونمون پیش اومده خودمو معرفی کردم مشکلم رو مطرح کردم مامانم پشت اتاقم گوش وایساده بود ببینه چطوری صحبت میکنم حرفم که تموم شد گفت تو آبرو ی ادمو میبری چرا این مدلی حرف میزنی خیلی بی عرضه ای راستش چندبار اول توجه نکردم و نخواستم جوابش رو بدم ولی هربار که میخواست از سمت اتاقم رد بشه میومد میگفت زبون نداری حرف زدن بلد نیستی منم بهش گفتم اگه تو سر و زبون داشتی و عرضه داشتی خودت زنگ میزدی صحبت میکردی وگرنه منم ازتو یادگرفتم کسی دوروبرم نبود که باعرضه باشه الگوش کنم.
بعضی وقتها دلم میخواد بمیرم ازاینکه مامانم همیشه همیشه همیشه سعی میکنه من رو خورد کنه هیچ وقت به خاطر حرفاش اعتماد به نفس نداشتم حتی با یه تماس تلفنی هم دستام پر عرق میشه:)