منو شوهرم دعوامون شد جاریم و برادرشوهرم اومدن آشتیمون بدن من از بس عصبانی و خر بودم هر چی بود و نبود رو گفتم آبروی خودمو شوهرمو بردم حالا چ خاکی توی سرم بريزم
یکی را داده ای صد ناز و نعمت یکی را نان جو آغشته در خون
روزها گذشت وَ من نسبت به آدم های اطرافیانم محتاط تر شدم.روزها گذشت وَ من فهمیدم آدم ها حق دارند.تا یک جایی و یک روزی دوستمان داشته باشند،و بودنشان دَر کنارت تاریخ انقضا دارد از وقتش که بگذرد حتی اگر هم بخواهی عطر وَ طعمی اضافه کنی بوی فاسد شدن رابطه به مشامت می رسد.روزها گذشت تا فهمیدم هیچ چیز از هیچ کَس بعید نیست.آدم ها با منطق خود وارد زندگیتـان می شوند وَبا بی منطق ترین حالت ممکن زندگیتان را ترک می کنند؛آدم هارا در رابطه هایتان آزاد بگذاریدوَ هیچ عشق و محبّتی را گدایی نکنید.باور کنیم اُبهت عشق با پاشویه کردن رابطه ای که نفس های آخرش رامی کِشد می ریزد!
جاریمو بعد مدتها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳
پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم میخوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉