دیشب دعوا تقصیر من بود گیربیجا دادم بعد عصبی شد گفت نمیخام این رابطه سمی رو با تو
بعدش که آروم شد گفت دوست دارم خیلی زیاد ولی تو عصبانیت گفتم حلوا پخش نمیکنن
آخرشم گفت من اول باید خودمو دوست داشته باشم که بعد تورو دوست داشته باشم
خیلی ناراحت شدم
شب یلدا هم که نیومد پیشم(من یه شهر م شهر اصالتمون یه شهر دیگه س وشهری که همسرم کاری میکنه یه شهر دیگه ینی سه شهر به فاصله های چهار ساعت) پنجشنبه ظهر رفت شهر اصالتمون پیش خانواده ش شنبه ساعت سه صبح برگشت که بره سرکارش گفت اگه پنجشنبه صبح بهم مرخصی میدادن میومدم پیشت ولی راه زیاده نمیتونم
حس میکنم کلا نمیخواست بیاد پیش من شما چی فک میکنین؟