یه جاری داشتم با مادرشوهرم زندگی میکرد. مادرشوهرم دوبار کتکش زده بود.
آخر سر هم طلاقش دادند. بیچاره خودش و بچش خودکشی کردند.
مادرشوهرم میگه مادر یکیه مادر را نمیشه عوض کرد ولی زن را میشه عوض کرد.
پسراش مثل موم تو دستش هستند. یعنی مادرشوهرم اراده کنه یک عروس را طلاق بده. کار خودش را میکنه.
یه جاری دیگه داشتم. کلید خونش را مادرشوهرم داشت. همینطوری کلید میانداختن میرفتن خونش. بیچاره از دست مادرشوهرم جری شده بود. یکبار میخواست به مادرشوهرمون حمله کنه. جاریم آرزو به دلش موند یکبار با برادرشوهرم تنهایی برن سفر. ماه عسل ( اولین سفر دونفره) هم مادرشوهرم سریع بلند میشد با پسر و عروس بره. مسافرت را به هم میزد.
یه برادرشوهرم سه بار زن گرفت. یه برادرشوهرم دوبار زن گرفت. یکی دیگه تازه طلاق داده.
مادرشوهرم میگه استاد زن عوض و بدل کردنه.
کلا زبونش مثل نیش ماره
من سزارین کرده بودم از بیمارستان اومدم خونم. مادرشوهرم اومده بود خونه ما یکسره دستور میداد. پاشو فلان غذا را هوس کردم برام درست کن. یا پاشو سی دی بزار شو ببینم. حالا من با بخیه های آویزون رو شکمم. درد هم داشتم. خم راه میرفتم. مادرشوهر تو تلویزیون داشت رقص و آهنگ زن خواننده را نگاه میکرد. و یه نگاه به من میانداخت و یه نگاه به زن خواننده و میگفت شانس بچم.!!