سلام بچه ها میخوام درباره زندگیم بهتون بگم من حدودا ۴سالی با یکی تو رابطه بودم که خانواده هامون هم همو میشناختت
دوست خوانوادگیمون میشدن
موقعی که با هم دوست شدیم من ۱۵بودم اون ۱۸اولاش خیلی دروغ میگفت ولی چون من بچه بودم متوجه نمیشوم
تو این رابطه هم من بچه بازی داشتم هم اون
خیلی اذیتش کردم خیلی سعی کردم خودمو ازش دور کنم چون خیلی کات داشتیم که چند تا از این کاتا خانواده من موجبس شده بودن
پارسال که ۱۸سالم بود به طور غیر رسمی اومد با مامان و بابام صحبت کرد ولی بابام متاسفانه با این آدم مخالفت بعد اون خوانوادم نزاشتن تا یک سال ما از هم خبر نداشتیم باز دلمون طاقت نیاورد اون بهم زنگ زد یواشکی به هم برگشتیم همه چی داشت خوب پیش میرفت ولی خب اینکه زیاد نمیتونستم برم بیرون باهاش باعث میشد بینمون فاصله بیفته
البته خودمم یکم نسبت بهش غریبی میکردم
همین باعث شد باهم بحث کنیم چند روز باهاش حرف نزده بودم یهو اینستامو دیدم که لایه دختره استوری گذاشته خیلی حالم بد شد به خودم قول دادم واقعا تمومش کنم
دیدم بعد یه هفته پیام داد که دوست دانشگاهیم بود اشتباه متوجه شدی و این داستانها کلی هم قول داد
دیگه منم هر شدم
باز گذشت همه چی داشت خوب پیش میرفت که این آقا تصمیم گرفت برگرده به کار قبلیس که گیتاریسته که من به شدت مخالفم بهش گفتم دوست ندارم گفت اینو فراموشش کن به بهونه جدید پیدا کن
رفته رفته ازم فاصله گرفت گفت تو حیف میشی نمیخوام بهت آسیب برسونم طوری بود که من جلوش گریه میکردم ولی بعدش خودم تصمیم گرفتم کامل ازش جدا شم
بعد یه هفته پیام داد اومد دم درمون ولی من قبول نکردم دیگه هیچ خبری ازش نبود حال منم داشت بدتر میشد
خواهرم حال منو دید بدون اطلاع من رفت بهش گفت خواهر من خواسگار داره تصمیم تو بگیر اونم گفت به سلامتی من هنوز خیلی کار دارم کلی حرف پشت سرم زد بعد منو تو همه جا بلاک کرد
بچه ها اول از همه بگم من آدم ضعیفی نیستم همه چیز من تو این آدم خلاصه شده بود فقط اونو داشتم درحالی که اون شبه یلدا داشت کنار خوانوادش بزن برقص میکرد من خونه تنها بودم
البته بعضی موقع ها بهش حسودیم میشه خانواده پر جمعیتی پاره خاله و دایی های خیلی هواسو دارن درحالی که من هیچکسو ندارم