مادر بزرگم با عمو اینام زندگی میکنه و به شدت حالش بده همه نوه هاش از 5 ساله تا 30 ساله هر روز میریم پیشش و همه ی کار هارو میکنیم ولی زن عموم میگه کاش زودتر تموم کنه ما هم راحت بشیم
ولی ما هر کدوم بریم خونه رو جارو هم میزنیم و شام و ناهار نمیمونیم که اذیت نشن
با احترام همین رفت و آمد اذیت کنندس
همینکه این همه ادم میان و میرن خونش هر روز ، خب خسته کننده است
اصلا شده بکشنمم نمیرم وقتی راحت نباشم و خوشم نیاد ازشون
اون پنح ساله واسه چی میره
متاسفم برا زن عموت که آرزو مرگ میکنه واسه پیرزن بی چاره
زن عموت حق داره.هر روز مهمان داشتن سخته.
چرا نمیبرید خونه یکی دیگه با این شرایط ک زن عموت راضی ب زنده بودنش نیست
خونهجاریم مجبثری میرم بخاطر شوهرم
اونم خسته شدن خب
کاش میشد نوبتی پدرت و عمو عمه ها ، مادربزرگت رو نگه میداشتن . اینجوری فشار از روی یه نفر برداشته میشه
حق داره والا من شب یلدا مهمون داشتم هنوز خستگیم در نرفته
اون بیشعور که پیش شما این حرفو میزنه اما قبول کن سخته دیگه همین رفت امد مریض داری
