خلاصه کینه ی بزرگی دارن
وقتی عمم این تماس رو گرفت بابام عصبانی شد گفت اینها باز حرفهای اضافه میزنن و قراره ادعا کنن خیلی زور میگیره بابام اسم زمینهای کشاورزی رو میارن
من ۸ تا عمو دارم همشون زن گرفتن کلی تو دوران اول زندگیشون از پدربزرگم پول گرفتن پدربزرگم حتی براشون خونه گرفت عمه هامم همینطوز
پدر من کوچکترین پسر بوده میگفت من صبح قبل طلوع موقع نماز میرفتم تا اخر شب
میگفت یکبار خرس دیدم مونده بود سکته کنم گراز با تیر میزدم وقتی عمه هات و عموهات سفر و خوشذرونی بودن همه کارها با من بود ولی ادعا دارن در حالی کهاین همه بهشون رسیده میگفت هیچ حقی ندارن
پدربزرگم قبل مرگش همه چیزایی که مونده بود جز اونهایی که قبلا بخش کرده بود داد به بابام ولی زمین های کشاورزی رو مساوی تقسیم کرد به پسرها به دخترهو طلاهای خواهر و مادر فوت شدش و خونه داد تو روستا
خلاصه عمم به زن بابام زنگ زد
زنگ بابام گوشی رو برداشت عمم داشت با زن بابام حرف میزد رو بلندگو بود بابامم حرف میزد یعنی عمم میدونست بابام میشنوه بعد یکدفعه گفت به فلانی بگو این زمینها زن بابام از رو بلندگو برداشت نه به قصد اینکه مثلا بابام ناراحت نشه بخاطر حرفهاشون ورداشت واقعافت خودم میخوامبشنوم تو دروغ میگی به بابام 😳😳
بابامم عصبانی شد سرش داد زد
این همگریه کرد