بخاطر اینکه وقتی از مدرسه برگشتم خالم اینا کونشونو گزاشته بودن تو خونه ی ما بیشعورا بخاطر اونا مننتونستم برم برا مامانمچیزی بخرم بعد گفتن بیا بریم باهم یه چیزی تو راه میخریم رفتیم خودشون یه کیک گرفتن منم مجبور کردن یه کیک بخرم بابامم کلی دعوام کرد گفت تو خونه این همه کیک داریم رفتی باز کیک خریدی اونام ریدن به اعصابم منم عصبی شدم چرتو پرت گفتم مامانمم ناراحت شد اعصاب همه هم خورد شد فردام دو تا امتحان دارم هیچی نخوندم اه
الان چجوری از دل مامانم در بیارم؟ همش تقصیر اون دختر خاله عنمه اگه منو نمیبرد به زور بخاطر اینکه تو راه تنها نباشه الان حداقل خیالم راحت تر بود بیشعور عن کاش بمیری دیگه نیای خونمون کارشونمیوفته میان خونه ما