سلام دوستان
من قبلا عروس عموم بودم این جاریم هم فامیل نزدیکمون بود دوتامون ی رشته درس خونده بودیم ولی من با اینک بعد اون رفتم دانشگاه سریع استخدامی قبول شدم و رفتم سر کار، اونم چند سال بعد استخدام شد
منو همسرم از روز اول با هم مشکل داشتیم، دعوا نمیکردیم ها فقط با هم سرد بودیم حرف مشترک نداشتیم ، بعدا فهمیدم ک همسرم همجنسگرا بوده ، همین سرد بودن باعث شد ک من سر ناسازگاری بزارم
خلاصه اینک اوایل خانواده شوهر طرف منو میگرفتن
قبول داشتن ک پسرشون کم کاری میکنه
وسط این قهر و آشتی های ما ، منو جاری همکار شدیم، اتاق کارمونم یکی شد، تو چند سال ک جاری بودیم خیلی با هم خوب بودیم من فک کردم مثل خواهرمه
تا اینک عید شد من علاوه بر حقوقم پول اضافه ای اومد ب حسابم نمیخواستم بدم ب شوهر ، رفته بود گذاشته بود کف دست شوهرم ک زنت اینقد پول گرفته
تا اینک گذشت و من برای طلاق رفتم خونه پدرم ، پیش یکب از همکارا گفتم ک مهریه نمیخوام فقط طلاقم بده
باز هم جاری رفته بود ب شوهرم گفته بود ک زنت گفته مهریه نمیخوام
خلاصه ی روز بهش گفتم فلانی چرا حرف میبری
بعد گفت ک مشکل تو حرف بردن من نیست
مشکل تو بی اعتمادی شوهرت بهت هست
مشکل تو دزدی ک از شوهرت کردی هست
در صورتی ک خدا شاهده هنوز بعد سال ها نمیدونم داستان دزدی چیع
خلاصه حالم بد شد، نتونستم جواب بدم
سه شبانه روز نخوابیدم، تو بگو ی ثانیه