2777
2789

خیلیا امضام رو میبینن یا نظراتم رو میخونن و ازم میپرسن چی شد ک این شد😁

از اول میگم اگر طولانی شد ببخشید

اگر حوصلتون سر رفت ببخشید

ولی دوستدارم این تایپک باشه تجربه اس دیگه شایدم درس عبرت

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم

توی یک خانواده ی بزرگ بدنیا اومدم بسیار مذهبی و مقید

قیافه ام کپ مادرم اخلاق کپ عمه ام😁

عمه امم هم بچه شر و سر کش مامان بزرگم بوده از اون حرص درارا ک نفرین مامانبزرگم پشتش بوده از اون نفرین گیراها...  دهه چهلی بوده اما نه از این دختر نجیبا ،

کله اش بو قورمه سبزی می‌داده خیلی هم زبون دراز و هار بوده عین من، تهشم عاقبت بخیر نشد بیچاره زندگی ترکیده ایی داره...

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

حالا فکر کن مامان مهربون و حساس من چ خون دلی می‌خورد خل بازی های منو میدید ک عین عمه ام بودم

اما من با عمه ام ی فرق بزرگی داشتم

اونم مادرم بود ک ی خانم بسیار صبور بسیار مهربان و بسیار زیرک و دانا بود برعکس مامان بزرگم ک خودش آبروی عمه ام رو میبرده درسته ک هیچ وقت رو ی چیزایی کوتاه نمیومد مثلا میگفتم گیتار میخوام میگفت خوبه والله همینم مونده مطرب بشی میگفتم میخوام بازیگر بشم میگفت هاااا میخوای بری دلقک بشی؟! اماااان از اون روز ک موهام یکم بیرون میزد و حواسم نبود روسریمو میکشید پایین همه سیستمم بهم میریخت از پنجم ابتدایی هم چادر اجباری شد ...

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم
توی یک خانواده ی بزرگ بدنیا اومدم بسیار مذهبی و مقیدقیافه ام کپ مادرم اخلاق کپ عمه ام😁عمه امم هم بچ ...

وای منم خیلی مادرم نفرین میکنه پدرمم قبل میکرد

ولی مادرم هنوزم میکنه 

یعنی منم عاقبت بخیر نمیشم؟ 

همیشه هم بی دلیله

ولی تا الان زندگیم بدتر و بدتر شده البته اینم تقصیر خودشونه هعی 

نمی‌فهمم چرا پدر و مادرا سر هرچی میشه نفرین میکنن

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

اما اینقدر مهربونی می‌کرد ک از رو میرفتم بهترین دوستم بود دوتایی میرفتیم دور دور بازار گردی یبار برف میومد دوتایی رفتیم بستنی خوردیم با ذرت مکزیکی  ، پای ثابت لوس بازی هام بود اینقدر ک نازم رو میخرید همه صداشون دراومده بود ک مگه رو اجاق کور بدنیا اومده این دختر ! .‌ ذهن کنجکاوی هم داشتم اصلا اینکه ننه بابام شیعه اثناعشری بودن برام‌ کافی نبود برای مسلمان بودن 

مادرم با کنجکاوی های من همراهی می‌کرد سد راهم‌ نبود امااااا نماز واجب بود باید میخوندم بابام میگفت ب سگ غذا میدم به بی نماز نه

 سوالاتمم بی جواب نمیذاشت برخورد بدی هم نداشت از اونجایی ک من ته تغاری بودم و کلی آبجی داداش بزرگتر و تحصیل کرده داشتم خیلی مباحثه میکردیم امااااا هی من فروپاشی اعتقادی میکردم سختی بدبختی میومد میگفتم کو خدای مهربون... وارد بحث تکامل و بینگ بنگ ک شدم قشنگ ب قهقرا رفتم ک خدایی کلا وجود نداره

توی دانشگاه کارشناسی ک بودم دستم بازتر شد و توی ادیان و مذاهب میچرخیدم حتی بودا ... اعتقاد محکمی هم ک نداشتم آهنگهای سنگین گوش میدادم متال ، هوی متال حتی روز عاشورا اصلااااا هم هیچ وقت اشک چشم برای سیدالشهدا نداشتم حتی وقتی وضعیتم بهتر بود.‌‌‌‌..

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم

کلا ائمه رو منکر شده بودم ک از کجا معلوم ۱۴۰۰ سال پیش‌ چی شده ... یک موقعیت جسمی بدی برام پیش اومده بود ک راهی اتاق عمل شدم اونم دوبار بار اول بیمارستان خصوصی بود و همه چیز تروتمیز و عالی اما اون نتیجه ی دلخواه رو برام نداشت با فاصله ایی جراحی دومم رقم خورد توی بیمارستان دولتی و کروکثیف وارد اتاق عمل شدم دیدم بهیار داره پارچه ایی ک باید استریل باشه و روی من بکشن میکشه کف اتاق و میاد خون خونمو می‌خورد،  به به دانشجوهایی هم ک قرار بود بیهوشم کنن برا خودشون گوشی آورده بودن آهنگ گوش میدادن و قرار بود بدن من شکافته بشه و کلی آلودگی اونجا بود رو تخت ک نشستم شروع کردم ب غرغر کردن ک این چ وضعشه اوناهم نامردی نکردن چنان سرم رو بد رو دستم زدن ک انگار مستقیم وراد استخونم کردن داشتم از درد ب خودم میپیچیدم ک یهو سبک شدم و بیهوش شدم نمیدونم چقدر طول کشید اما فهمیدم ک مردم انگار ی چیز عادی بود برام نترسیده بودم میدونستم جسمم تو اتاق عمله اما حتی حاضر نبودم برگردم عقب نگاه کنم بالا میرفتم بسیاااااار سبک بسیار راحت

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم
اما اینقدر مهربونی می‌کرد ک از رو میرفتم بهترین دوستم بود دوتایی میرفتیم دور دور بازار گردی یبار برف ...

چقدر منی 🤣

هنوزم اینجوری ام 

لقب بدی هم بهم دادنا ولی واسم مهم نیست 


 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

هیچ دردی نبود هیچ فکری نبود وارد ی کهکشان بزرگ و بی انتها شده بودم کهکشانی ک ستاره نداشت تاریک بود تاریکی جنس داشت ی جنسی لطیف تر از حریر اما آدم همه چیز رو میدید بصورت دایره میدیدم ۳۶۰ درجه اولین چیزی ک توجهم رو جلب کرد ی چیزای سبزی بود ک خیلیییییی قشنگ بودن سبزی ک زنده بود سبزی ک توی این دنیا ندیدم انگار نور داشت بعد توجهم به اون مکان بی انتها جلب شد پر از آدم بود پررررر از آدم های پریشان احوال ک موجودات بلند بالایی ک نمیدونم چی بودن اما ن حس ترس ن حس اشتیاقی بهشون نداشتم همه داشتن چونه میزدن توضیح میدادن التماس میکردن خیلی سبک بودم و هر لحظه ب هرچیز و هرجایی ک فکر میکردم در آن لحظه اونجا بودم بدون هیچ زحمت و طی مسیر، اینجا ها رو یادم نمیاد دقیق ولی میدونم ک کنار خیلی ها رفتم و داستان های زندگیشون رو می‌فهمیدم اما الان جزئیاتش تو ذهنم نیست فقط حرکتم یادمه ک هرلحظه ک اراده میکردم میرفتم پیش ی گروه ک زیاد قیل و قال میکردن

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم
وای منم خیلی مادرم نفرین میکنه پدرمم قبل میکردولی مادرم هنوزم میکنه یعنی منم عاقبت بخیر نمیشم؟ همیشه ...

اخی نفرین خیلی سنگینی داره مادر من نفرین نمی‌کرد مامان بزرگم عمه رو نفرین می‌کرد ک گرفت زندگی خیلی بدی داره بچه های خیلییییی بدتر از خودش دچارش شدن خون ب جیگیره بیچاره اینقدر بدبخت شده ک نگو

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم

خلاصه صحرای محشری بود هرکس پی بدبختی خودش بود تا اینکه انگار همه عقب رفتن و ی راه باز شد و ی بزرگی داشت میومد هیچکس ب خودش اجازه نمی‌داد ک ب طرفش بره انگار خیلی عجله داشت انگار کارهای خیلی مهمی داشت لباس عربی سبز خیلی خوش رنگ تنش بود با دشداشه ی بسيار سفید ک درخشان  بود ب دلم افتاد سیدالشهدا علیه السلام هستن ک داشتن رد میشدن هیییییچ توجهی هم ب من نداشتن بعد عبورشون دوباره قیل و قالها ادامه داشت دیگه یادم نمیاد این وسط چیا دیدم ولی میدونم پیش جمعیت میرفتم هرلحظه پیش ی عده ولی جزئیاتش یادم نیست تا امام ع دوباره برگشتن اینبار توقف کردن و اون موجودات ک شاید فرشته بودن با امام درمورد مردم حاضر در اونجا صحبت میکردن و شفاعت میگرفتن برای مردم گرفتار یکیشون ی چیزی شبیه ب برگه ب آقا دادن گفتن مال اینه... آقا ب من حتی نگاه نکردن فقط ب برگه ی سفید خالی از همه چیز نگاه کردن و گفتن باید برگرده این آخرین تصویری بود ک توی ذهنمه.

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم

بعدش حس کردم گلوم پاره شده درد بدی توی دستم و توی جونم می‌پیچید داشتن با ی چیزی بهم هوا پمپ میکردن ک نالیدم وای دستم ک اونجا یکی بلند گفت برگشت برگشت... حس سنگینی وحشتناکی داشتم انگار بتن توی تنم ریخته بودن توی جراحی قبلی اصلا اینجوری نبودم همش جیغ میزدم وای سنگینه سنگینم... آبجیم ک از حال رفت مادرم میزد تو سروصورت خودش فکر میکردن من فلج شدم اما من فقط ب کالبد برگشته بودم بیرون از کالبد بسیار سبک و راحت بودم اما توی کالبد بسیار سنگین و وحشتناک انگار کلی بتن بهم وصل کرده بودن ی مدت تو فکر چیزایی ک دیده بودم ، بودم حتی ب مادرمم گفتم اونم کامل باور داشت اما خودم نه بعد ی مدت دیگه بهش فکر نکردم و با خودم گفتم عوارض بیهوشی بوده توهم بوده

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم

برگشتم به روال اسفناک سابق ،کارشناسی ارشد رفتم تهران ک شروع بدبختی های جدی و عمیق زندگیم بود با یکی دوست شدم ک مستر عرفان حلقه بود ترم یک مقاومت کردم و وارد نشدم اما یکم بعد وارد شدم چندتا حلقه هم گرفتم ... بعد ارشد ازدواج کردم

بماند ک این ازدواج و بعدش خودش دو جلد زندگی نامه‌ی قطور ازش درمیاد اینجا دارم سیر اعتقادیم رو مینویسم

خلاصه عرفان حلقه ک رفتم بعد ی مدت نماز هم نمیخوندم قبلا تو هر شرایطی نماز میخوندم حتی وقتی کافر میشدم ی وقتایی بخاطر مادرم ی وقتایی از رو عادت ی وقتایی هم برا آرامشش میگفتم خدا نیست ولی من برای آروم کردن ذهنم دوستدارم باشه دوست دارم نماز نقطه اتصالم ب اون خدای خیالی باشه چون بهم حس آرامش ميده اما عرفان حلقه اونو هم ازم گرفت هرکاری میکردم نمیتونستم نماز بخونم یکسال نماز نخوندم حتی توی حاملگیم یادم نمیاد نماز خونده باشم ... خلاصه شد آخرای سال ۹۹

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم

برای اولین بار زندگی پس از زندگی رو دیدم... تجربه های مشابه...انگار از بالای آسمون کوبیده شدم رو زمین داشتم ب چشمم جهنمی ک لبه ی پرتگاهش وایستاده بودم میدیدم... وای خدایا من با خودم چیکار کرده بودم... اونجا فهمیدم هرچی تو بیهوشی دیده بودم حقیقت محض بوده چون خیلیا همینا رو دیده بودن آدم ک نمیتونه با یکی دیگه توهم مشترک بزنه ک آخه قبلش فکر میکردم توهم زده بودم خلاصه شروع ب تحقیق و تفحص کردم سریع پریدم سر نمازم از عرفان حلقه کشیدم بیرون ک البته بعدش کلی بلا سرم اومد چون اونا با اجنه کار میکنن اما من کوتاه نیومدم این قسمتها رو ک چی میشد رو سوال نپرسین سخته برام توضیحش فقط اینکه سمت عرفان حلقه نرید.... خلاصه شروع کردم ب نزدیک شدن ب خدا

یواش یواش ی سرو سامونی ب حجابم داشتم میدادم ک با گارد شدید همسرم رو ب رو بودم چون اون داف و پلنگ میپسنیدد اما من پامو توی ی کفش کردم ک این من جدید رو یا بپذیر یا خدا نگهدارت باشه خلاصه از ۹۹ شروع شد ک بالاخره ۴۰۱ چادری شدم و امنیت قلبیم رو بدست آوردم ایمانم محکم شد ن اینکه آدم خوب و نورانی شده باشما نهههه فقط دیگه هی زیر پام و توی قلبم خالی نمیشه من امام حسین ع رو دیدم عاشق خدای یکتا شدم فهمیدم حضرت آدم ۸ یا ۱۲ هزار سال پیش‌ بدنیا اومده و انسانهای نخستین از جنس ما نبودن توی قرآن ب نسناس ها معروفند و توی علم ب گمونم ب نئودنتالها

بینگ بنگ وجود داشته ن سر خود و همینجوری خدا تو قرآن درموردش حرف زده و از اراده ی خودش گفته و خیلییییی چیزهای دیگه ک الان تازه کشف شدن و ۱۴۰۰ سال پیش‌ توی قرآن اومدن

خلاصه ک من عاشق شدم عاشق خدا دلم آروم گرفت زیر پام سفت شد اولین جایی ک آرامش و لذت عمیق رو چشیدم پای سجاده بود ی مدت نمازهای خیلی خوبی داشتم الان نمیدونم چ خاکی تو سرم شده نمازهام متصل ب سجده های سهو شدن

همون حدودا هم با امام زمانم عج دوست شدم نذر ظهور دارم هرماه و این نذرها منو ب حضرت حجت عج نزدیک کرد باهاشون صحبت میکنم از ته ته ته دلم ایمان دارم ب وجود و ب حضورشون ۳ بار شخصا ب دادم رسیدن

بی تاب و مشتاق حضور و ظهورشون هستم

نا خود آگاه از موسیقی فاصله گرفتم بدون اینکه خودم بخوام باعث سردردم میشه و اذیتم میکنه منی ک آهنگ سنگین گوش میدادم ولی الان آرامش دارم الحمدلله توی آغوش پروردگارم

چشماتو ی لحظه ببند تصور کن اقا امام زمان عج ایستاده آماده اس برای ظهور و فقط منتظر بیدار شدن و حرکت تو ی نفره ی نفس عمیق بکش از ته دلت بگو الهم عجل لولیک الفرج بعدم ب من بگو برا خواسته هات دعا کنم ب نیتت صلوات بفرستم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792