از وقتی دانشجو شدم تحمل رفتار های پدرمو ندارم ، پدرم واقعا آدم خوبیه ولی خیلی دیکتاتوره، همش میگه حرف باید حرف من باشه ، علت حرفهایی که میزنه یا کارایی که میکنه رو نمیگه و منو دیوونه میکنه، توی شب یلدا وسط جمع دلمو شکست ، جوری رفتار میکنه انگار من بچم و چیزی بلد نیستم ، به قدری نمیتونم تحمل کنم که بعضی وقتا فکر میکنم ای کاش یه خواستگار خوب بود باهاش ازدواج میکردم میرفتم خونه خودم ، بعضی وقتا میگم نه این کار اشتباهه، خیلی درمانده هستم اشکم دم مشکمه خیلی افسرده شدم حالم خوب نیست ابدا...