ما خیلی وقته باهم دوستیم تابحال بحثی باهم نداشتیم همیشه احترامش نگه داشتم
حالا چون موقعیت اجتماعیش خوبه احساس میکنه من میخوام تورش کنم یا باهاش صمیمی بشم
میگه من یبار زن طلاق دادم زنم توی ازدواج فریبم داده گول خوردم احساساتم دیگه کشتم نمیخوام وابستم بشی من ادم بدردنخوریم
منم علاقه خاصی بهش ندارم چون توی این شرکت مدیرم باید رزومه کاریم این احمق تایید کنه تا بتونم انتقالی بگیرم سال دیگه بیام تهران زندگی کنم فقط بخاطر این تحملش می کنم
حالا امشب برای فردا قرار گذاشته بمیرم باهاش نمیرم چون این هفته ۳بار باهاش تماس گرفتم جوابم نداد میگه وابسته من نشو گفتم مگر من عاشقتم یا دنبالتم خودتی بعد دوماه برگشتی پیام میدی میگه نه از زندگی من نرو
فردا عمرا برم ببینمش فقط چی بهش بگم ضایع بشه دیگه بدم ازش میاد