چندتا تاپیک قبلمم گفتم از دیشب شوهرم چه بلاهایی سرم اورده تازه خودشم قهر کرده ب درک ناهار رفته خونه مادرش منو نبرد خونه مادرم بازم گفتم عب نداره امده گرفته خوابیده از ظهر الان پسرم نمیدونم چش بود یکم بیقراری میکرد خودم دو روزه انگار گلوم بسته شده هیچی نمیتونم بخورم عصر یزره واسه بچم برنج درست کرده بودم خوردم در حد یکی دو قاشق موند سر دلم حالت تهوع داشتم دو سه بار رفتم سرویس پسرمم با گریه امد دنبالم یسالشه امده با دعوا که میبرمش مادرم نگهداره بلد نیستی ب گریه میندازیش منم گفتم چه غلطا توکه پدری بلدی ببر دو دقه نگهدار بی عرضه دوباره بحث سر گرفت بخدا امروز انقد گریه کردم چشام تار میبینه