من سر کلاس ریاضی احازه گرفتم برم تو حیاط،دبیره هم از ایناس که اصلا گیر نمیده،بهم گیر نداد و منم رفتم....اما تا اومدم برم دوستام به پای معلم افتاده بودن که توروخدا نزار بره،خلاصه دبیره یکی از دوستامو فرستاد دنبالم،اون یکی هم بازجویی کرد که چرا انقد میترسیدی دوستت بره پایین...
دبیره میگف نکنه مواد میکشه تو دسشویی،نکنه با دوست پسرش حرف میزنه،نکنه خود ار.ضایی میکنه...
خلاصه از زیر زبون دوستم کشیده که من میرم تو دسشویی و خودزنی میکنم...
ولی دبیره از قبلش میدونست حالم خوب نیست،هی بهم سرکلاس گفت چته،چرا تو فکری،چرا ناراحتی...منم هی میخندیدم و میگفتم درست میشه چیزی نیست...اما دیگه دبیره فهمید خودزنی میکنممم
وقتی برگشتم تو کلاس دوستم بهم گفت دبیر فهمیده خودزنی میکنی...منو میکین خنده ی عصبی بهم دست داده بود،ازونور صورتمو اروم با حنده چنگ میزدم
دبیره هم گفت چتههه،چرا خنده عصبی میکنی،من میدونم یچیزیته،بگو چته....نگفتم چون نمیخاستم بچه ها بفهمن