خواهرام شهر دیگه هستن هر کدوم یه بهونه اوردن که نیان
مامانم گفتم بیاد که بلد نیس بچه بغل کنه مایبیبی کنه یا شیر بده اروغ بگیره انگار نه انگار ما رو بزرگ کرده
اون ابجی هام خودشون که نمیان زنگ میزنن مامانمو تحریک میکنن اینم نیاد هی بهش میگن پات درد میکنه نرو یا به فلانی بگو خواهرشوهراشو ببره و...
من دلم نمیخواد به خواهرشوهرام و جاری هام بگم بیان چون میدونم بعد منت میزارن که خواهر و مادر خودش نرفتن ما رفتیم و....
مادرشوهرمم عمل کرده نمیتونه بیاد
کلا نمیدونم چیکار کنم
مامانمم بیاد هی باید بگم این کارو کن اون کارو کن و... بعد بی حسی میگن نباید حرف بزنی سر درد میشی
کلا ادم تو اینجور مواقع میفهمه چقدر تنهاس
بیمارستانمم دولتی نمیدونم اتاق خصوصی داشته باشن یا نه اگه داشتن اجازه میدادن شوهرم پیشم باشه خوب بود کارارو میکرد