بابای من تو بچگی مادرشون رو از دست میدن
پدر بزرگم هیچ وقت ازدواج نمیکنه
دختر عموی بابام سه تا شرط برا بابام میزاره
یکیش این بوده که هیچ وقت حتی یه لیوان چاییی هم جلو پدر بزرگم که عموی خودش بوده نخواهد گذاشت
یکیشم تحصیلات بودا
ویکی دیگه
که بابام به خاطر شرط اولش نامزدی رو بهم میزنه
با مامانم ازدواج میکنه
وتا آخر عمر پدر بزرگم این مامان و بابای من بودن که مثل پروانه دور بابا بزرگم گشتن
مامانم با بابام شوخی میکرد میگفت فلانی هنوز منتظرته بابام هم شوخی میکرد میگفت میخوای برم بگیرمش😂
بابای منم الان چند ساله آسمونی شده💔