نمیدونم چرا اینقدر فکرم رو درگیر کرده. انگار این بار عمیق تر میشم داخلش. درد آدم هاش رو بهتر درک میکنم. کاش هیچکدوم این درد ها سر هیچکس نیاد.
با اینکه هیچکدومشون رو بهشون حق نمیدم اما قابل درک اند. از اون حاجی که بهخاطر نجات پسرش حاضر شد حتی دست به کار خلاف بزنه تا کتایونی که عزیزترینش رو به بدترین شکل جلو چشماش از دست داد و چون هنوز عقد نبودن هیچکس به خشمش اهمیت نمیداد و بهش حق نمیداد، در صورتی که واقعا عشقش به آرش قشنگ بود.
بدترین آدم داستان به نظرم رفیق آرش بود. ذهن کتایون رو هم اون پسره مسموم کرد. اون یجوری القا کرد که ملکا به خاطر شوهر و ازدواج تو رو دور زد و عامل بدبختی همه مون ملکاست.
کاش هیچ کدوم از این بلاها سر هیچکس نیاد