نزدیک پانزده ساله متاهلم اکه بخام سالهای دوستی و آشنایی رو هم حساب کنم بیش از بیست ساله که با یار خودم همراهم.
ثمره ی این زمان نه چندان کوتاه پسر زیبای 8سالمه.
توی این سالها من و همسرم نه از این فرشته های اینستایی بودیم که بی ام دبلیو به همدیگه کادو بدیم و نه از این هیولاهای نی نی سایتی که حتی یه تبریک رو از هم دریغ کنیم.
اما امروز.... همسرم شیفت بود. گرچه دیشب با پسرم تا اخرین لحظه پچ پچ میکردن و حتی چند بار شنیدم که پسرم میگفت بابا خرس صورتیییی بخر دوست داره! ولی از صبح که پسرم رفت مدرسه و همسرم سرکار بود علی رغم چندین و چند تماس ساده خبری از حتی یک عزیزم روزت مبارک نبود.
تقریبا با تمام خانمهای اقوام و دوستان یا تماس گرفتم یا تماس گرفتند و تبریک رد و بدل شد اما همسرم هیچ.
ظهر رفتم دنبال پسرم اونم انگارکه نه انگار...
قبل از خواب عصرگاهی به روال هر روز پسرم و همسرم با هم تلفنی حرف زدن و بعد رفتیم و خوابیدیم...
ساعت 6عصر زنگ درو زدن پسرم فوری از تخت پرید پایین و یه برگه ی کوچیکو بدو بدو کنان برداشت و درو زد و رفت پایین
وقتی اومد بالا تو دستای کوچیکش یه جعبه ی کوچیک دیجی کالا بود و با خنده میگفت مامان سوپرایزززز روزت مبارک.
و منی که با 38سال سن اشک تو چشمام جمع شده بود. عکس محتویات جعبه رو هم تو پست بعد میزارم